پیش روی تو که می ایستم خودم را می بازم و کلمات را فراموش می کنم.

فراموش می کنم آن سوی همه ی دلواپسی هایم تو را ببینم.

فراموش می کنم در گوش لحظه های ناامیدم نام تو را زمزمه کنم.

فراموش می کنم ماموریت بزرگ من رسیدن به توست...

خدایا! فراموشی ام را بگیر و مرا در آغوشت پناه بده.

خدای خوبم!

چه سطرهای روشنی دارد کتابت..گلبرگهای کدام گل را لای کتابت نهاده ای

که هر صفحه را باز می کنم سرمست می شوم...

کدام کلمات را بردارم و در کوله ام بگذارم که رمز ورود به بهشت تو باشد؟

تو با کدام کلمات گریسته ای؟

به کدام کلمات لبخند زدی؟

در کدام کلمات آه کشیدی...؟

بگردم کوچه کوچه،کو به کو را

مگر پیدا کنم آن خوبرو را

بخواهم خار از چشمم بگیرد

بگویم بغض پنهان در گلو را

بخواهم تا دلی دیگر بسازد

بگیرد این دل بی آبرو را

خدایا! گفتنی ها با تو دارم

مگیر از من مجال گفتگو را...

قسمتی از سروده " ناصر حامدی"

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد